اینم صحنه تولدت،گرچه اصلا با من همکاری نکردی
دردانه ام گوش سپار
پسرکم.گل نازم .برات مینویسم تا وقتی بزرگ شدی و واسه خودت مردی شدی و اینا رو خوندی ،چه من بودم و چه تو رو به دست مهربون خدا سپرده بودم بدونی که مامانت تو رو بیشتر از هرچی روی زمینه دوستت داره دلم میخواد امیرعباس من ،عطر گل یاس من واسه خدا یه بنده تمام عیار باشه که خدا به مقام خلیفه اللهی ش ناز کنه. دلبندم!همیشه سبز و برقرار باشی ...
نویسنده :
مامان زینب
14:24
چند صحنه به یاد موندنی از زندگی
میلاد نازنینم
سلام به همه دوستای خوبم.پاییز سال پیش در هم چین روزی گل پسر ناز و دوست داشتنی من، آقا امیر عباس قدم به دنیای سبز ما گذاشت و با قدمش زندگی رو سبز تر کرد. پسرکم با مهربونی خانم دکتر صفیه عشوری مقدم که همیشه دعا گوشون هستم در بیمارستان الغدیر تهران وارد خانواده کوچک ما شد. اون روز همه شور و شادی خاصی داشتن.همه اقوام برای دیدن نوگل ما به بیمارستان اومدن.از همین جا از خاله های خوبم،تنها دایی خوبم،عموی عزیزم و همه و همه تشکر میکنم که نسبت به ما همیشه لطف داشته و دارن.هیچ وقت فکر نمیکردم پدرم بابا علی از داشتن نوه این قدر شاد بشه.خدا را شاکرم که امیر عباسو به من داد و روحیه همرو شاد کرد. ...
نویسنده :
مامان زینب
18:18
این اولین بهاریه که گل پسرم با چشماش نظاره میکنه.
عطر گل یاس در حال استراحت.بچم همش خسته است!!!
امیرعباس در پارک
جمعه پیش امیرعباس برای اولین بار با مامان و بابا و خاله باطی رفت پارک.باورمون نمیشد که از بازی با اسباب بازی ها اینقدر لذت ببره.وقتی میخواست از تاپ و الا کلنگ یپاده بشه کلی گریه کرد.به همه مامان و باباها پیشنهاد میکنم اگه تاحالا دسته گلشون رو نبردن پارک هرچه زود تر این کارو بکنن.چون تجربه بسسسسیییییییار شیرینیه! ...
نویسنده :
مامان زینب
16:16
سلام مهربانان
سلام.ایشالا میخوام تو این وبلاگ از داستان روزای شیر و عسل زندگی با امیر عباس حکایت کنیم. ...
نویسنده :
مامان زینب
11:02